با قابلیت جدید فرینش می توانید تست های روانشناسی را به صورت آنلاین در دسترس داشته باشید.

dsm چیست؟ | آشنایی با اختلالات روانی dsm در روانشناسی

سبد خرید شما خالی است.

dsm چیست

dsm چیست؟ | آشنایی با اختلالات روانی dsm در روانشناسی

فهرست مطالب

در دنیای پیچیده روانشناسی، یکی از ابزارهای کلیدی که به تشخیص و درمان اختلالات روانی کمک می‌کند، کتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM) است. DSM توسط انجمن روانپزشکی آمریکا منتشر شده و به عنوان یک منبع مرجع در زمینه روانشناسی و روانپزشکی شناخته می‌شود. این کتاب به روانشناسان و روانپزشکان کمک می‌کند تا با استفاده از معیارهای مشخص، اختلالات روانی را شناسایی و تشخیص دهند و در نتیجه درمان‌های موثرتری را برای بیماران خود فراهم کنند. در این مقاله، به بررسی جامع DSM، تاریخچه آن، ساختار و کاربردهایش و همچنین انتقادات و پیشنهادات بهبود آن خواهیم پرداخت.

تعریف DSM

DSM، که مخفف Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders است، یک کتاب راهنمای جامع است که برای تشخیص و طبقه‌بندی اختلالات روانی استفاده می‌شود. این کتاب برای اولین بار در سال 1952 منتشر شد و از آن زمان تا کنون چندین بار بازنگری و به‌روزرسانی شده است. DSM توسط انجمن روانپزشکی آمریکا تهیه و منتشر می‌شود و به عنوان یک استاندارد جهانی در تشخیص اختلالات روانی مورد استفاده قرار می‌گیرد.

اهمیت DSM در روانشناسی

DSM نقش بسیار مهمی در روانشناسی و روانپزشکی دارد. این کتاب به عنوان یک منبع مرجع، به روانشناسان و روانپزشکان کمک می‌کند تا اختلالات روانی را با دقت بیشتری شناسایی و تشخیص دهند. استانداردهای تعریف شده در DSM به ایجاد هماهنگی و یکپارچگی در تشخیص اختلالات روانی کمک می‌کند و باعث می‌شود که تشخیص‌ها و درمان‌ها در سراسر جهان قابل مقایسه و همسان باشند. به این ترتیب، DSM نه تنها به ارتقای کیفیت تشخیص و درمان اختلالات روانی کمک می‌کند، بلکه به تسهیل تحقیقات و مطالعات در این زمینه نیز یاری می‌رساند.

محتوای DSM

DSM شامل توضیحات جامعی از اختلالات روانی مختلف است. هر اختلال با جزئیات دقیقی از علائم، نشانه‌ها و معیارهای تشخیصی توصیف شده است. همچنین، این کتاب شامل اطلاعاتی درباره شیوع اختلالات، عوامل خطر، روند بیماری و راه‌های درمانی مختلف است. DSM اختلالات روانی را به دسته‌های مختلفی طبقه‌بندی می‌کند که هر کدام شامل زیرمجموعه‌هایی از اختلالات مرتبط است. این دسته‌بندی‌ها شامل اختلالات خلقی، اختلالات اضطرابی، اختلالات شخصیتی و غیره است.

نقش DSM در تشخیص و درمان

یکی از کاربردهای اصلی DSM در روانشناسی، استفاده از آن به عنوان ابزاری برای تشخیص اختلالات روانی است. روانشناسان و روانپزشکان با استفاده از معیارهای تشخیصی تعریف شده در DSM می‌توانند اختلالات روانی را با دقت بیشتری تشخیص دهند و برنامه‌های درمانی موثرتری را برای بیماران خود طراحی کنند. این برنامه‌ها می‌تواند شامل روان‌درمانی، دارو درمانی یا ترکیبی از هر دو باشد. DSM به روانشناسان کمک می‌کند تا براساس معیارهای علمی و استاندارد، بهترین روش‌های درمانی را برای هر بیمار انتخاب کنند.

نقش DSM در تشخیص و درمان

انتقادات از DSM

با وجود مزایای فراوان DSM، این کتاب با انتقادات زیادی نیز مواجه است. یکی از انتقادات اصلی به DSM، تمرکز زیاد بر روی نشانه‌ها و علائم اختلالات است و کمتر به علل و زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی توجه می‌کند. این موضوع می‌تواند منجر به تشخیص نادرست یا ناکامل شود، به خصوص در جوامعی که تفاوت‌های فرهنگی و اجتماعی زیادی با معیارهای تعریف شده در DSM دارند.

تاریخچه DSM

تاریخچه DSM به دهه ۱۹۵۰ بازمی‌گردد، زمانی که اولین نسخه آن به عنوان یک راهنمای تشخیصی و آماری برای اختلالات روانی منتشر شد. اولین نسخه DSM در سال ۱۹۵۲ توسط انجمن روانپزشکی آمریکا منتشر شد و شامل حدود ۱۰۶ اختلال روانی بود. این نسخه بر اساس سیستم طبقه‌بندی‌های موجود در بیمارستان‌های نظامی آمریکا تهیه شده بود و بیشتر به تشخیص اختلالات روانی در سربازان و کهنه‌سربازان جنگ جهانی دوم متمرکز بود. هدف اصلی از تدوین این راهنما، ایجاد یک سیستم استاندارد برای تشخیص و درمان اختلالات روانی بود.

در سال ۱۹۶۸، نسخه دوم DSM با نام DSM-II منتشر شد. در این نسخه، تعداد اختلالات به ۱۸۲ افزایش یافت و تغییرات قابل توجهی در طبقه‌بندی‌ها و تعاریف اختلالات صورت گرفت. DSM-II تحت تأثیر نظریات روانکاوی قرار داشت و بسیاری از اختلالات بر اساس نظریات فروید توضیح داده شده بودند. این نسخه همچنان بر روی تشخیص‌های مبتنی بر علائم تمرکز داشت اما به مرور زمان انتقادات زیادی به آن وارد شد، از جمله عدم توجه به تفاوت‌های فرهنگی و اجتماعی.

تاریخچه DSM

در سال ۱۹۸۰، نسخه سوم DSM با نام DSM-III منتشر شد که یک نقطه عطف مهم در تاریخچه این راهنما بود. در DSM-III، تلاش شد تا از نظریات روانکاوی فاصله گرفته شود و بر اساس شواهد علمی و پژوهش‌های روانشناختی، اختلالات روانی تعریف و طبقه‌بندی شوند. در این نسخه، برای اولین بار از سیستم چند محوری استفاده شد که به روانپزشکان و روانشناسان امکان می‌داد تا وضعیت روانی بیمار را از جنبه‌های مختلف بررسی کنند. این سیستم شامل پنج محور بود: اختلالات بالینی، اختلالات شخصیتی، شرایط جسمانی مرتبط، مشکلات روانی و محیطی، و ارزیابی عملکرد کلی. DSM-III با استقبال گسترده‌ای مواجه شد و به عنوان یک استاندارد جدید در تشخیص اختلالات روانی مورد استفاده قرار گرفت.

نسخه‌های بعدی DSM نیز با تغییرات و به‌روزرسانی‌های متعددی همراه بودند. DSM-IV در سال ۱۹۹۴ منتشر شد و شامل تغییرات بیشتری در طبقه‌بندی و تعاریف اختلالات بود. نسخه پنجم DSM، با نام DSM-5، در سال ۲۰۱۳ منتشر شد و شامل تغییرات مهمی در نحوه تشخیص و طبقه‌بندی اختلالات روانی بود. از جمله این تغییرات می‌توان به اضافه شدن اختلالات جدید، حذف برخی اختلالات قدیمی، و تغییر در معیارهای تشخیصی اشاره کرد. DSM-5 همچنان به عنوان مرجع اصلی در تشخیص و درمان اختلالات روانی استفاده می‌شود و تحقیقات و پژوهش‌های جدید نیز به طور مداوم به روز رسانی‌های بیشتری را برای این راهنما فراهم می‌کنند.

این تاریخچه نشان‌دهنده پیشرفت‌ها و تغییرات عمده‌ای است که در طول زمان در DSM رخ داده و نقش مهمی در پیشرفت روانشناسی و روانپزشکی داشته است. با هر نسخه جدید، تلاش شده است تا دقت و کارآمدی تشخیص‌ها افزایش یابد و بهبودهای بیشتری در روند درمان اختلالات روانی ایجاد شود.

ساختار DSM

کتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM) به عنوان یک ابزار کلیدی در روانشناسی و روانپزشکی، دارای ساختاری منظم و دقیق است که به متخصصان این حوزه کمک می‌کند تا اختلالات روانی را با دقت بیشتری تشخیص دهند. ساختار DSM به گونه‌ای طراحی شده است که تمام اختلالات روانی را به صورت طبقه‌بندی شده و با جزئیات دقیق توضیح می‌دهد. این ساختار شامل دسته‌بندی اختلالات، توضیحات درباره هر اختلال، معیارهای تشخیصی و اطلاعات تکمیلی مرتبط با هر اختلال می‌باشد.

دسته‌بندی اختلالات روانی

در DSM، اختلالات روانی به دسته‌های مختلفی تقسیم‌بندی شده‌اند. این دسته‌بندی‌ها شامل:

  1. اختلالات عصبی-رشدی (Neurodevelopmental Disorders): این دسته شامل اختلالاتی است که معمولاً در دوران کودکی شروع می‌شوند و شامل اختلالات طیف اوتیسم، اختلال نقص توجه/بیش‌فعالی (ADHD) و اختلالات یادگیری می‌شوند.
  2. اختلالات طیف اسکیزوفرنی و سایر اختلالات روان‌پریشی (Schizophrenia Spectrum and Other Psychotic Disorders): این دسته شامل اختلالاتی مانند اسکیزوفرنی، اختلال اسکیزوافکتیو و اختلالات کوتاه مدت روان‌پریشی است.
  3. اختلالات دو قطبی و مرتبط (Bipolar and Related Disorders): این دسته شامل اختلالات دو قطبی نوع 1 و نوع 2 و اختلالات مرتبط با آن‌ها است.
  4. اختلالات افسردگی (Depressive Disorders): این دسته شامل اختلال افسردگی عمده، اختلال افسرده‌خویی (Dysthymia) و سایر اختلالات افسردگی است.
  5. اختلالات اضطرابی (Anxiety Disorders): این دسته شامل اختلالات اضطراب عمومی، اختلال هراس، اختلال اضطراب اجتماعی و اختلال اضطراب جدایی است.
  6. اختلالات وسواسی-اجباری و مرتبط (Obsessive-Compulsive and Related Disorders): این دسته شامل اختلال وسواسی-اجباری (OCD)، اختلال بدریختی بدن و اختلال جمع‌آوری می‌شود.
  7. اختلالات مرتبط با تروما و استرسور (Trauma- and Stressor-Related Disorders): این دسته شامل اختلال استرس پس از سانحه (PTSD)، اختلال استرس حاد و اختلالات تطابقی است.
  8. اختلالات تجزیه‌ای (Dissociative Disorders): این دسته شامل اختلال تجزیه هویت، اختلال تجزیه فراموشی و اختلال تجزیه مسخ شخصیت است.
  9. اختلالات جسمانی‌سازی و مرتبط (Somatic Symptom and Related Disorders): این دسته شامل اختلالات جسمانی‌سازی، اختلال اضطراب بیماری و اختلال تبدیلی است.
  10. اختلالات خوردن و خوردن تغذیه (Feeding and Eating Disorders): این دسته شامل اختلال بی‌اشتهایی عصبی، پرخوری عصبی و اختلال پرخوری است.

نحوه استفاده از DSM

DSM به روانشناسان و روانپزشکان ابزارهایی را برای تشخیص دقیق اختلالات روانی فراهم می‌کند. نحوه استفاده از DSM شامل مراحل زیر است:

  1. شناسایی علائم و نشانه‌ها: اولین قدم در تشخیص اختلالات روانی، شناسایی دقیق علائم و نشانه‌های بیمار است. روانشناسان باید با دقت علائم را بررسی کنند و مطمئن شوند که این علائم با معیارهای DSM همخوانی دارد.
  2. مطابقت با معیارهای تشخیصی: پس از شناسایی علائم، روانشناسان باید این علائم را با معیارهای تشخیصی مشخص شده در DSM مطابقت دهند. این معیارها شامل تعدادی علائم مشخص است که باید برای تشخیص یک اختلال خاص وجود داشته باشد.

آشنایی با dsm در روانشناسی

  1. بررسی تاریخچه بالینی: بررسی تاریخچه بالینی بیمار، شامل اطلاعاتی درباره سابقه خانوادگی، تاریخچه پزشکی و سایر عوامل مرتبط، به روانشناسان کمک می‌کند تا تشخیص دقیق‌تری ارائه دهند.
  2. ارزیابی عملکرد کلی: روانشناسان باید عملکرد کلی بیمار را در زمینه‌های مختلف زندگی، از جمله عملکرد اجتماعی، شغلی و شخصی، ارزیابی کنند. این ارزیابی به تعیین شدت و تأثیر اختلال بر زندگی بیمار کمک می‌کند.
  3. استفاده از سیستم چند محوری: DSM از سیستم چند محوری برای ارزیابی جامع وضعیت روانی بیمار استفاده می‌کند. این سیستم شامل پنج محور است که هر کدام جنبه‌های مختلفی از وضعیت روانی بیمار را پوشش می‌دهد. این محورها شامل اختلالات بالینی، اختلالات شخصیتی، شرایط جسمانی مرتبط، مشکلات روانی و محیطی، و ارزیابی عملکرد کلی هستند.

با استفاده از این ساختار منظم و دقیق، DSM به روانشناسان و روانپزشکان کمک می‌کند تا تشخیص‌های دقیق‌تر و درمان‌های موثرتری برای بیماران خود ارائه دهند. این ساختار همچنین به ایجاد هماهنگی و یکپارچگی در تشخیص اختلالات روانی در سراسر جهان کمک می‌کند.

استانداردسازی تشخیص‌ها

یکی از مهم‌ترین نقش‌های DSM در حوزه روانشناسی و روانپزشکی، استانداردسازی تشخیص‌ها است. استانداردسازی به معنای ایجاد معیارهای یکسان و قابل اعتماد برای تشخیص اختلالات روانی است. این فرآیند به روانشناسان و روانپزشکان این امکان را می‌دهد که با استفاده از یک زبان مشترک، تشخیص‌های دقیق و قابل اعتمادی ارائه دهند و درمان‌های مناسب‌تری برای بیماران خود فراهم کنند. در ادامه، به تفصیل بیشتری به نقش DSM در استانداردسازی تشخیص‌ها می‌پردازیم.

تعیین معیارهای تشخیصی دقیق

در DSM، هر اختلال روانی با مجموعه‌ای از معیارهای تشخیصی دقیق تعریف شده است. این معیارها شامل تعداد مشخصی از علائم و نشانه‌ها است که باید در فرد مشاهده شود تا بتوان تشخیص اختلال را تأیید کرد. برای مثال، برای تشخیص اختلال افسردگی عمده، فرد باید حداقل پنج نشانه از نه نشانه موجود در DSM را داشته باشد و این نشانه‌ها باید حداقل دو هفته ادامه داشته باشند. این معیارها به روانشناسان کمک می‌کند تا با دقت بیشتری اختلالات روانی را شناسایی کنند و از تشخیص‌های نادرست جلوگیری کنند.

کاهش تفاوت‌های تشخیصی بین متخصصان

یکی از چالش‌های مهم در تشخیص اختلالات روانی، تفاوت‌های تشخیصی بین متخصصان مختلف است. استفاده از معیارهای استاندارد شده در DSM به کاهش این تفاوت‌ها کمک می‌کند. وقتی که روانشناسان و روانپزشکان از یک سیستم مشترک برای تشخیص استفاده می‌کنند، احتمال تشخیص‌های متناقض کمتر می‌شود و بیماران می‌توانند از تشخیص‌های دقیق‌تر و همسان‌تری بهره‌مند شوند. این امر به خصوص در مواردی که بیماران به متخصصان مختلف مراجعه می‌کنند، اهمیت زیادی دارد.

افزایش دقت و قابلیت اطمینان تشخیص‌ها

استانداردسازی تشخیص‌ها با استفاده از DSM، دقت و قابلیت اطمینان تشخیص‌ها را افزایش می‌دهد. معیارهای دقیق و علمی که در DSM تعریف شده‌اند، بر اساس پژوهش‌های گسترده و داده‌های بالینی به‌روز تهیه شده‌اند. این معیارها به روانشناسان کمک می‌کند تا با استناد به شواهد علمی، تشخیص‌های دقیق‌تری ارائه دهند. به عنوان مثال، معیارهای تشخیصی اختلال اسکیزوفرنی در DSM-5 با توجه به پژوهش‌های جدید و بازخوردهای بالینی به‌روزرسانی شده است تا دقت تشخیص این اختلال افزایش یابد.

هماهنگی در پژوهش‌های علمی

استانداردسازی تشخیص‌ها با استفاده از DSM همچنین به پژوهش‌های علمی کمک می‌کند. وقتی که محققان از یک سیستم استاندارد برای تشخیص اختلالات استفاده می‌کنند، نتایج پژوهش‌ها قابل مقایسه‌تر و قابل اعتمادتر می‌شود. این امر به پیشرفت علم روانشناسی و روانپزشکی کمک می‌کند و به محققان امکان می‌دهد تا با استناد به نتایج مشابه، یافته‌های جدیدی کشف کنند و روش‌های درمانی بهتری ارائه دهند.

تسهیل ارتباط بین متخصصان و بیماران

استانداردسازی تشخیص‌ها با استفاده از DSM به تسهیل ارتباط بین متخصصان و بیماران نیز کمک می‌کند. وقتی که روانشناسان از معیارهای استاندارد شده برای تشخیص استفاده می‌کنند، بیماران بهتر می‌توانند وضعیت خود را درک کنند و از دلایل و علل اختلالات خود آگاه شوند. این ارتباط بهتر می‌تواند به بیماران کمک کند تا با اطمینان بیشتری به درمان‌های پیشنهادی اعتماد کنند و مشارکت فعال‌تری در روند درمان خود داشته باشند.

پشتیبانی از تصمیم‌گیری بالینی

استفاده از DSM و استانداردسازی تشخیص‌ها به روانشناسان کمک می‌کند تا تصمیم‌گیری‌های بالینی بهتری انجام دهند. معیارهای دقیق و استاندارد شده DSM به متخصصان این امکان را می‌دهد که با توجه به شرایط و نشانه‌های بالینی بیمار، بهترین روش‌های درمانی را انتخاب کنند. این تصمیم‌گیری‌ها می‌تواند شامل انتخاب نوع روان‌درمانی، دارودرمانی یا ترکیبی از هر دو باشد.

تأثیر DSM بر درمان‌های روانشناسی

DSM یا Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در تشخیص اختلالات روانی، نقش بسیار مهمی در تعیین و برنامه‌ریزی درمان‌های روانشناسی ایفا می‌کند. این راهنما به روانشناسان و روانپزشکان کمک می‌کند تا براساس معیارهای مشخص و استاندارد، بهترین روش‌های درمانی را برای هر بیمار انتخاب کنند. در این بخش، تأثیرات مختلف DSM بر درمان‌های روانشناسی را بررسی می‌کنیم.

تعیین دقیق نوع اختلال و شدت آن

یکی از اولین گام‌ها در طراحی یک برنامه درمانی مؤثر، تشخیص دقیق نوع اختلال و شدت آن است. DSM با ارائه معیارهای دقیق تشخیصی، به متخصصان کمک می‌کند تا نوع و شدت اختلالات روانی را به درستی شناسایی کنند. این تشخیص دقیق به روانشناسان امکان می‌دهد تا برنامه‌های درمانی متناسب با نیازهای خاص هر بیمار را طراحی کنند. به عنوان مثال، تشخیص اختلال اضطراب عمومی با استفاده از معیارهای DSM می‌تواند به تعیین نیاز به روان‌درمانی، دارودرمانی یا ترکیبی از هر دو منجر شود.

ایجاد یک زبان مشترک برای درمان

DSM به ایجاد یک زبان مشترک برای تشخیص و درمان اختلالات روانی کمک می‌کند. این زبان مشترک به روانشناسان، روانپزشکان و سایر متخصصان بهداشت روانی این امکان را می‌دهد که به راحتی درباره تشخیص‌ها و برنامه‌های درمانی با همدیگر ارتباط برقرار کنند. این هماهنگی و هم‌افزایی بین متخصصان می‌تواند به بهبود کیفیت درمان و افزایش احتمال موفقیت درمان منجر شود.

تأثیر DSM بر درمان‌های روانشناسی

پشتیبانی از انتخاب روش‌های درمانی مناسب

با استفاده از DSM، روانشناسان می‌توانند بهترین روش‌های درمانی را برای هر بیمار انتخاب کنند. معیارهای تشخیصی DSM به روانشناسان کمک می‌کند تا بر اساس شواهد علمی، روش‌های درمانی موثری را انتخاب کنند که احتمال بهبود بیمار را افزایش دهد. این روش‌ها ممکن است شامل انواع مختلف روان‌درمانی مانند شناختی-رفتاری، روان‌تحلیلی، درمان‌های میان‌فردی یا حتی ترکیبی از این روش‌ها باشد. همچنین، در برخی موارد، استفاده از داروها نیز ممکن است ضروری باشد که این تصمیم نیز با توجه به معیارهای DSM اتخاذ می‌شود.

ارزیابی مداوم و بهبود درمان

DSM به روانشناسان کمک می‌کند تا به صورت مداوم فرایند درمان را ارزیابی کنند و در صورت نیاز، تغییرات لازم را در برنامه درمانی اعمال کنند. با استفاده از معیارهای DSM، روانشناسان می‌توانند پیشرفت بیمار را بررسی کرده و در صورت عدم بهبود یا بروز مشکلات جدید، برنامه درمانی را به‌روز کنند. این ارزیابی مداوم به افزایش کارآمدی و اثربخشی درمان کمک می‌کند.

افزایش اعتبار و اطمینان بیمار به درمان

استفاده از DSM و معیارهای علمی آن در تشخیص و درمان اختلالات روانی می‌تواند به افزایش اعتماد و اطمینان بیماران به فرایند درمان کمک کند. وقتی بیماران بدانند که تشخیص و درمان آن‌ها بر اساس معیارهای علمی و استاندارد انجام می‌شود، با اطمینان بیشتری به درمان پایبند خواهند بود و مشارکت فعال‌تری در فرایند درمان خواهند داشت. این اعتماد و مشارکت می‌تواند به نتایج بهتری در درمان منجر شود.

پشتیبانی از پژوهش و توسعه درمان‌های جدید

DSM همچنین به عنوان یک منبع مرجع برای پژوهش‌های علمی در حوزه روانشناسی و روانپزشکی استفاده می‌شود. پژوهشگران با استفاده از معیارهای DSM می‌توانند مطالعات دقیق‌تری انجام دهند و نتایج به دست آمده را با سایر پژوهش‌ها مقایسه کنند. این مطالعات می‌تواند به توسعه روش‌های درمانی جدید و بهبود روش‌های موجود کمک کند. به عنوان مثال، پژوهش‌های مبتنی بر DSM می‌تواند به کشف علل جدید اختلالات روانی و توسعه داروهای جدید منجر شود.

نتیجه‌گیری

DSM به عنوان یک راهنمای تشخیصی و آماری، نقشی بی‌بدیل در دنیای روانشناسی و روانپزشکی ایفا می‌کند. این کتاب با ارائه معیارهای دقیق و استاندارد برای تشخیص اختلالات روانی، به متخصصان کمک می‌کند تا با دقت بیشتری به تشخیص و درمان بپردازند. اما نقش DSM تنها به تشخیص محدود نمی‌شود؛ این راهنما به عنوان یک زبان مشترک بین متخصصان بهداشت روانی عمل می‌کند، که این امر به هماهنگی و افزایش کیفیت درمان‌ها منجر می‌شود.

در نهایت، DSM با ایجاد یک چارچوب علمی و استاندارد برای تشخیص و درمان اختلالات روانی، به بهبود کیفیت خدمات روانشناسی و روانپزشکی کمک می‌کند و نقش مهمی در ارتقای سلامت روانی جامعه ایفا می‌کند. با هر نسخه جدید، DSM تلاش می‌کند تا با توجه به پیشرفت‌های علمی و تغییرات اجتماعی، به نیازهای روزافزون جامعه پاسخ دهد و این نشان‌دهنده تعهد این راهنما به بهبود مستمر و حمایت از سلامت روانی افراد است.

امیدواریم از خواندن این مطلب لذت برده باشید و اگر هم علاقه به آموزش روانشناسی دارید بهترین راه برای موفقیت در روانشناسی فرینش است که می توانید به خوبی این زمینه را شروع کنید.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *